قرآن كتاب «بازنگري باورها و يگانه پرستيها» است ومؤمن بايد ايمان خود را با محك قرآن بسنجد و موحد بايدبا قطب نماي عرش رحمان راه اصلي را بپيمايد.
پس اگر ادعا شود شناخت قرآن مقدم بر شناخت فرودآورنده قرآن است، خطا نرفته ايم، چون قرآن تجلي گاه تمام اسماء و صفات نگارنده كتاب هستي است.
چقدر زيباست كه خداوند آيينه اي ديدني از وجودناديدني خود براي ما اهل ظاهر فرو فرستاده تا انسان خداي فراتر از كفر و شرك را بفهمد(!)
قرآن، حتي براي كافر و مشرك معنا ميدهد و آنها رامسحور حقايق روشن و زيباييهايش ميكند و از مشرك،موحد و از ملحد، مؤمن ميسازد و يك معجزه ديگر، بهفهرست معجزاتش ميافزايد.
* * *
چقدر زيباست كه قرآن را «كتاب اخلاق» ناميده اند.علامة بزرگ استاد الهي سيدمحمدحسين طباطبايي(ره)ميگويد: «اگر توحيد انسان درست شود به تمام اخلاق دست مييابد»1
يك مفهوم اين قضيه شرطيه اين است كه: «اگر مادچار نقايص اخلاقي هستيم، علتش اين است كه توحيدمان دچار نقص يا اشكال است». قطعاً قرآن «كتاب توحيد» است. اولين سخنش را با توحيد آغاز ميكند وآخرين سخنش را با توحيد پايان ميبرد. سه بار قرائتسوره توحيد كه با يك ختم قرآن مساوي است.2 پيامشاين است كه آغاز و انجام و سراسر اندرون قرآن ميخواهدبگويد «خدا احد است.»3
شايد بسياري كسان، گمان ميبرند كه مؤمنيخالصاند، درحالي كه قرآن با خطاب تندش تُندر هشدار برانديشه باطلشان فرود ميآرد و هيزم شركت و كفرباطنيشان را به آتش توحيد مشتعل ميسازد و آنان را بهنگرشي دوباره فرا ميخواند و اهل ايمان را به ايماني دوبارهفرمان ميدهد.
اينكه قرآن دايماً انسان را به توحيد دعوت ميكند و او رابه مشاهده آيات الهي ميكشاند، نشان ميدهد در توحيدمراقبهاي لحظه به لحظه با مشاهدهاي از جان و دل لازماست.
شناخت قرآن همانند شناخت علايم راهنمايي ـ كهمقدم بر شناخت مقصد است ـ بر شناخت پروردگار تقدمدارد.4 چه اينكه آيات آن رهنماي حق و حقيقت است. جزاين نيست كه، ابتدا بايد اثر را ديد و مؤثر را شناخت. بايد بادليل آشنا شد، سپس با مدلول و از آنجا كه تكاپوي ذهن ازعلت به سوي معلول امري قهري است، عارف كتاب اللهعارف به لله است.
از آنجا كه، اين آينه، تصوير خورشيد را نشان ميدهد،بيننده آينه قهراً خورشيد را خواهد ديد.
يكي از زيباييهايي قرآن اين است؛ كه منكر و مشرك،اگرچه در برابر خدا به طور بيواسطه ايستادگي به خرجميدهند، اما در برابر كتاب سادهاي (كه با نور برهاندرخشان است) بيطرفانه پيش ميآيند و اصولاً بيان روانو قابل فهم براي همه چنين خاصيتي دارد كه آنها را افسونميكند و لگام عناد را از كفشان ميربايد و چون فهم الفاظساده منجر به انتقال، به سوي معاني آنهاست به سرعت آنمعاني در دل جاي ميگيرد و گريزي هم از آن نيست و اصلاًنميتوان در مقابل نفوذ كلمات ساده و رسا هيچگونهمقاومتي نشان داد.
وقتي اوليات عقلي را بتوانيم به اين سادگي هشيار كنيمو برهانهاي كليدي را تا اعماق جان منتقل كنيم، چهنيازي به «بالا نشستن و گنده گنده حرف زدن» داريم؟5
اعجاز كتاب خدا اين است كه چنان گيرايي و جذابيتيدارد كه خرد را سرمست از شراب خوشگوارش ميكند وچنان مسحور ميشود كه باورهاي خود را دور ميريزد وباورهاي راستين را برميگزيند.
اين كتاب آنقدر فرود آمده و خود را همسطح «ناس»قرار داده است6 كه انسان خود را در ميدان تحدّي هماورد وهمزورِ او پنداشته، ولي در ميدان مغناطيسياش خاكسارياست سرگشته.
* * *
اين چنين ميدان رزمي خالي از رزمنده است. تا كسيدر اين گود وارد نشود، نخواهد فهميد چه جاذبهاي در كاراست. هرچه از جاذبة عظيم خورشيد سخن بگويند خورشيدرا كمتر از آنچه هست توصيف كردهاند. مگر كسي درشعلههايش بسوزد و در تلاطم امواج نورش غوطهور شود تامغناطيس آن را دريابد.
سخن گفتن از تقدم قرآن بر ساير معرفتها، نزد اهلبصيرت «زيره به كرمان بردن» است.7
ترديدي نيست كه معيار شناخت روايات و كلمات ديگرو حتي نتيجهگيريهاي عقلي «كلام وحي» است.8 حتيارزندهترين دانشها در زبان اهلبيت ـ عليهمالسلام ـ كهفقه حلال و حوام الهي است9، وابسته به قرآن است وقويترين فقيهان و دينشناسان، استادترين آنان بهعبارات روشنگر قرآن بودهاند و چه بسا از آيات قرآن كه ما رااز صدها يا دهها روايت بينياز كرده10 و نادرستي بسياري ازباورها را بازگو ميكند و بسياري از قضاياي فلسفي كهنتيجه قرنها تحقيق جانفرساست، در آيهاي كوتاه آمدهاست.11
يكي از مشكلات دانشهاي ديني ما، اين است كهعلوم گوناگوني كه در آغاز بر سر سفرة قرآن نشستهاند تاحيثيت و موجوديت يافته و به دانشهاي قابل ذكري مبدلشده است. پس از ادعاي استقلال رو به ركود و انجماد درقضاياي كهنه آورده، دچار واماندگي و پس زدن از رونقگذشته خود شدهاند و ديگر نوآوري كمتري در آنها به چشمميخورد و شايد اساسيترين علتش اين است كهپرچمداران و پيروان آن علوم نخستين منبع تغذية خود رافراموش كردهاند.
در اين حال و وضع ميبينيم خورشيد قرآن از مراكزتحقيقاتي غرب و شرق جهان طلوع ميكند. قرآني كه درفقه اسلامي نهي شده است كه آن را به دست كافر(!)بدهند.12
اصول فلسفه «اسلامي» و بلكه اصل نگرش وجهانبيني ديني از قرآن (كه كتاب «اسلام» است)سرچشمه گرفته اما آنچه در فلسفه جايگاهي براياستدلال ندارد، سخن همان كسي است كه فلسفه براياثبات او تلاش ميكند!13
دشمن چه ذكاوتي دارد! دانسته است چگونه قرآن را ازكف مسلمانان فرو بستاند. كلام خدا را كه همه قطع دارند14از جانب اوست و تاكنون خود از خود دفاع كرده و ميكند آنچنان بيربط و بيفايده جلوه ميدهند و دادهاند كه شفا را درغير قرآن جستوجو ميكنيم15 و پاسخ شبهات را در كتبفلسفي و اخلاق را در كتب عرفان و سلامتي را در...
برخي دانشمندان (گذشته از دشمنان) طوري كتاب رامعرفي كردهاند كه جمله امام علي(ع) و امام صادق(ع) راباور نميكنيم يا به شكلي تأويل ميكنيم كه:
«قرآن را شخم بزنيد، زير و رو كنيد، بر آن كار عمقي وتلاش فراوان كنيد، زيرا دانشهاي پيشينيان و پسينيان،گذشتگان و آيندگان همه در آن نهفته است. قرآن زمينهرشد تمام دانشهاست».16
در فلسفه سخن از اثبات واقعيت هستي است. آيا جزاين است كه در قرآن اين واقعيت از هر كتابي بهتر اثباتشده است. يكي از نكتههاي بسيار غلطانداز كه خيلعظيمي را دچار سرگرداني كرده، اين است كه ميگويند«براي اثبات دين بايد برون ديني استدلال كرد.»
بله؛ نوع استدلال بايد استدلال بدون پيشفرضهايديني باشد. اما آيا در قرآن همه استدلالها با پيشفرضديني است؟ جاهل به مفاهيم قرآن بايد به اين پرسشپاسخ مثبت بدهد. قرآن مبناي استدلالش دين نيست،بلكه «فطرت» است و تمام حرفش اين است كه فطرت اگرسالم باشد، فوراً خود را با دين همگام و همراه ميبيند واحساس يگانگي ميكند و فوراً با دين آشتي ميكند.
قرآن روش «كافر مسلمان كردن» را بهتر ميداند17 وپيرو قرآن هم نبايد براي هر حرفي كه ميزند بگويد «قالالله تعالي في كتابه الكريم»18. يك بار سخن از نوعاستدلال است و يك بار سخن از منبع آن. اگر مولانا گفته:
پاي استدلاليان چوبي بود
پاي چوبين سخت بيتمكين بود19
هيچ منعي ندارد كه آن را نوعي استدلال بدانيم. چوننوع اين جمله برهان است گرچه خود در مقام شعر باشد.
اگر قرآن كتاب خداست، به اين معني نيست كه فقطبراي كساني است كه خدا را ميپرستند، بلكه برعكس؛كتاب آنهايي است كه دچار خودپرستي و بيگانهپرستياند.قرآن ميخواهد روح يگانهپرستي را بين انسانها زنده كندو كاملاً معلوم است مخاطبش كافران، مشركان و معاندانو... هم هستند. ان كنتم تُم تُم في ريبٍ. اگر شما، (شمايمخاطب من) در بدبيني هستي كه ميخواهي قرآن رويزمين نيايد!20 برو يكي مثل قرآن بياور. همين يك جملهآدم را خداپرست ميكند. چون طرف نميرود سراغياوهگوييها و استدلالهاي سفسطي كه با برهان مبارزهكند.
قرآن مبناي استدلالهايش دين نيست كه تعجبكنيم چگونه بيدين ميآيد و به «سيماهم في وجوههم مناثر السجود»21 تبديل ميشود «كيميا اين است نه آنچه تودر جستوجوي آني».22
قرآن اصلاً كارش كافر، مسلمان كردن و مسلمان «راسلمان»23 نمودن است. بايد روش برون ديني سخن گفتنرا هم از قرآن آموخت.
چقدر ميخواهيم به فلسفهبافيهاي گروهي دلبسپاريم كه مفاهيم انتزاعي عقل24 خطاپذير خود را بهنمايش ميگذارند.
هنر قرآن، تعليم اين روش است كه فلسفه و... از اينعنوان برهنه است و از اين روش بيبهره. روش اثباتاوليات را قرآن به ما آموخته است. قرآن ميگويد برخي ازقضايا بديهي هستند. كجا ميگويد؟ يك ناآشنا با چهرةدوستداشتني قرآن انتظار دارد كه قرآن بگويد:
«يا ايها الذين آمنوا؛ هذه القضايا بديهيات: الاول...والثاني...» هرگز! وقتي جملهاي به صورت پرسشي مطرحشده، يعني قضيه بديهيتر از آن است كه بخواهي از آنخبر دهم و...
هزار قاعده ديگر. زبان اهل زمين را خوب بلديم، پسزبان آسمان را هم بياموزيم. ظاهر قرآن به زبان زمينياناست و پله پله كه به سوي اعماق آن سفر كني، درجه بهدرجه با زبان عرشيان آشناتر ميشوي.
سخن زمين به زمينيان رساندن هنري نيست؛ سخن ازآسمان بيار.
مگر نه آنچه يك فيلسوف ميگويد اگر جداي قرآنباشد نادرست است و اگر قرآن را با آن روش بيان كند، راه رادراز كرده است؟ كار عقلاي عالم اكل از قفا است!!!25 اگرآخر فلسفه بگويد دين لازم نيست، پس، از اين همه تلاشبراي فهم فلسفههاي شرقيه و غربيه چه سود؟26 و اگرآخرش ميگويد دين باشد، قرآن اولش ميگويد.
به روش برون ديني در گامهاي نخستين سخنيميگويد كه خود انسان ميفهمد دين لازم است. ميگويددين برنامة زندگي انسان «زنده» است. دين طعم زندگيميدهد و هر كس مزة حيات را چشيده باشد، ضرورت دينرا ميپذيرد و از دين لذت ميبرد.27
پيشگفتار قرآن را اگر هفتاد بار بر مرده بخوانند، زندهميشود.28 حيف نيست كه اين كتاب را همسنگ ديگركتب بدانيم؟ درحالي كه پرداختن به برخي دانشها،زندهها را تا مرگ حقيقي پيش ميبرد و تا مرز حقيقتكُشيميكشاند.
قرآن دل مرده را زنده ميكند، به او برنامة زندگيميدهد و به سوي زندگاني جاويدان رهنمون ميشود وبراي لحظه لحظه زندگي انسان گفتنيهاي شنيدنيدارد.29
آنگاه همين قرآن آنقدر مهجور است كه در قرآن سندمهجوريتش تا ابد ثبت شده است.30 بله؛ ما اين امانت را بهكوهها و آسمان و زمين عرضه كرديم... آنان از پذيرش اينبار سنگين اِبا كردند...31
1 - به نقل از شاگرد گرانقدرشان حضرت آيتالله امجد(دام مجده)
2 - مفاتيحالجنان، فضيلت قرائت سور قرآن.
3 - قرآن مجيد، سورة توحيد، آية نخست يا دوم.
4 - خدا را نشانههاي نيكويي است. خدا را به وسيلة آنهابخوانيد.
5 - ضربالمثل به معني سخنان بيمحتوا و پرطنطنهگفتن.
6 - قرآن مجيد، سورة فرقان، آية 50
7 - ضربالمثل به معني كار لغو و بيهوده انجام دادن.
8 - ... ما طابق القرآن فخذوه...
9 - اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين - اصول كافي
در ميان هر دو جمله دهها جمله مقدر است.خوانندگان از ذهن سرشار خود بهره بگيرند.
10 - حضرت آيتالله بهجت به نقل يكي از شاگرداندرس خارج.
11 - همانند براهين توحيد و... از جمله آيات 22 / انبياء- 73 حج - 91 مؤمنون - 53 فصلت...
12 - رساله و توضيحالمسايل. احكام كافر.
13 - بوعلي(ره) براي اثبات اهميت فلسفه غايت آن راكه اثبات توحيد است، يادآور ميشود.
14 - القرآن قطعيّ الصدور وظني الدلالة... سخناصولشناسان است.
15 - از غير قرآن شفا نطلبيد كه گمراه ميشويد.
16 - اثيروا القرآن فان فيه علوم الاولين والاخرين.
17 - اهل فن روانشناسي ميدانند كه سورة كافروننيز سائق مثبتي براي ايمان آوردن است.
18 - سخن صحيح نيازمند اين نيست كه گويندهاشپيش از سخن مورد پذيرش باشد.
19 - مثنوي معنوي.
20 - در آية 23 سوره بقره «نباشد» گفته نشده، زيرامنظور مخاطبان نخستين آيه است.
21 - آية بيست و نهم سورة فتح.
22 - گفتة پزشك زكرياي رازي.
23 - سلمان همان يار ديرينه و وفادار رسول خدا(ص)است كه به افتخار از اهل بيت رسول خدا به شمار آمد.
24 - عقل خطاپذير است و اين بحث مفصل دربحثهاي كلامي آمده است و دليل بارزش اختلاف نظراتفلسفي و جهانبينيهاست درحالي كه يكي ديگري رانميپذيرد.
25 - اين خوردن از پشت گردن به ظاهر عجيب است،اما در عمل براي كش دادن راه خدا بسيار طبيعي است.شيطان ملعون عقلا را هم به اين شكل فريفته است.
26 - اشاره به سورة نور آية سي و پنج.
27 - سورة يس، آية هفتادم.
28 - حديث: اگر سورة حمد را هفتاد بار بر مردهبخوانند، زنده شود، دچار شگفتي نشويد! / فضايل سورقرآن.
29 - سورة ق آية سي و هفتم.
30 - سورة فرقان، آية سيام.
31 - سورة احزاب، آية هفتاد و دوم.